Tuesday, August 10, 2004

1=1

معلم پاي تخته داد ميزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زير پوششي از گرد پنهان بود
ولي آخر کلاسيها
لواشک بين خود تقسيم مي کردند
وان يکي در گوشه اي ديگر جوانان را ورق ميزد
براي اينکه بيخود هاي و هو مي کرد و با آن شور بي پايان
تساويهاي جبري را نشان ميداد
با خطي خوانا بر روي تخته اي کز ظلمتي تاريک غمگين بود.
تساوي را چنين بنوشت : يک با يک برابر است ...
از ميان شاگردان يکي برخاست
هميشه يک نفر بايد برخيزد ...
به آرامي سخن سر داد
تساوي اشتباهي فاحش و محض است
نگاه بچه ها وانگه به يک سو خيره گشت
معلم مات بر جا ماند
و او پرسيد : اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آيا باز يک با يک برابر بود ؟
سکوت موحشي بود و سئوالي سخت
معلم خشمگين فرياد زد : آري برابر بود ...
و او با پوز خندي گفت :
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
ان که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبي پاک و فاقد زر داشت پايين بود
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آن که صورت نقره گون چون قرص مه مي داشت بالا بود
آن سيه چرده که مينا بيد پايين بود ....
اگر يک فردانسان واحد يک بود
اين تساوي زير و رو مي شد .
حال مي پرسم اگر يک با يک برابر بود
نان و مال مفت خواران از کجا آماده مي گرديد ؟
يا چه کس ديوار چين را بنا مي کرد؟
يک اگر با يک برابر بود
پس چه کس پشتش زير بار فقر خم ميشد
يا که زير ضربت شلاق له مي شد ؟
يک اگر با يک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس مي کرد ؟
معلم ناله آسا گفت :
بچه ها در جزوه هاي خويش بنويسيد :
يک با يک برابر نيست ....

خسرو گلسرخي





0 Comments:

Post a Comment

<< Home